«آقای بازیگر» هم درگذشت و رفت. همه میآیند و نقشی در این سرای سپنجی ایفا میکنند و میروند و این برف را سرِ باز ایستادن نیست و چرخ باید بچرخد و نمیدانیم کی دیگر نمیچرخد و از این منظر، مرگ، روی دیگر زندگی است و به تعبیری مرگی در کار نیست. چرخ است که میچرخد...
با این نگاه، عزتالله انتظامی نیاز به مرثیهسُرایی ندارد. در سرزمینی که بسیاری از مردگان مشهور هم مجسمه یا تندیس ندارند خیلی باید خوشبخت باشی که در حیات تو تندیسات را بسازند و خودت از مجسمههایت رونمایی کنی و خودت زنده باشی و خانهات موزه شود.
آقای بازیگر سینمای ایران، خوب زندگی کرد و نه فقط به خاطر فیلمهایی که بازی کرد که به خاطر فیلمهایی که قبول نکرد در آنها بازی کند نیز شایسته احترام است. چندان که می گفت یک کشو پر فیلمنامه دارد که به او پیشنهاد شده اما در هر فیلمی بازی نمی کند. او ادای فرهیختگان را هم در نمی آورد اما کاملا حرفه ای بود.
اگر هم گاهی بیرون از بازی سینما وارد بازیهایی شد که بعدتر با شأن او مناسب دانسته نشد به سرعت توضیح داد تا گَردی بر کارنامهاش ننشیند.
رولف دوبلی در «هنر خوب زندگی کردن» مینویسد: «از تمام انسانهایی که از 300 هزار سال قبل تا امروز به دنیا آمدهاند تنها 6 درصد آدمها اکنون زنده هستند و بقیه همه رفتهاند و این 6 درصد نیز دیر یا زود به آن 94 درصد میپیوندند».
پس این دنیا جای ماندن نیست و هیچ کس رحل اقامت در آن نمیتواند افکند و در این میان هنرمندان چه خوشبختاند که در حافظه ها میمانند. با صدا یا با قلم و البته با تصویر و عزت الله انتظامی یکی از اینهاست. یکی از سرآمدان آنان...
او که نه یکبار که بارها و در هر نقش تازه زندگی کرد. چه، از آن دست بازیگران بود که به فاصلهگذاری بازیگر با نقش، باور نداشت و کاملا و با تمام وجود به جلد نقشی میرفت که باید بازی کند. مدت ها به یک گاو خیره شد تا بتواند «مش حسن» گاو و بعد خود گاو مش حسن شود.