مثل گل های ترک خورده کاشی شده ام !
بعد تو پیر که نه
من متلاشی شده ام . . .
مهدی نظام آبادی
تا گرمی آغوش تو هست
ایمان نمی آورم
به آغاز فصل سرد . . .
به دوست داشتنت مشغولم . . .
همانند سربازی که سالهاست
در مقری متروکه
بی خبر از اتمام جنگ نگهبانی می دهد !