خلاصه
یه دختر داریم تو قصه مون که به خاطر درافتادن با حاج رضا پدرشوهری که گذشته ی تاریکی داره و یه راز مخوف؛ باعث میشه سرنوشت خودش و شخصیت های دیگه ی رمان تغییر کنه.
مقدمه
وقتی چشم هایش را به سختی باز کرد و نگاهش به آن اتاق محقر و کوچک افتاد، همه چیز یادش آمد. آرزو کرد ای کاش آن اتاق و آن خانه و آدم هایش همه کابوس باشند.