دختر کوچکی که هرروز بعد از مدرسه شکلات میخرید و یک روز برادرش را نیز با خودش به مغازه برد تا برای او شکلات بخرد وقتی به مغازه رسید متوجه شد جیبش سوراخ و پولش گم شده است و ناراحت به همراه برادرش از مغازه خارج شد اما شکلات فروش مهربان انها را صدا زد و دو شکلات به انها داد