خدایا مگه میشه یادم بره کربلا رو خدایا روی دامن دخترا شعله ها رو غرور ترک خورده ی دختر مرتضی را خدایا
یه عمره که شیر خوار میبینم میمیرم
یه صید گرفتار میبینم میمیرم
یه ذبحی تو بازار میبینم میمیرم
خدایا رسان منتقم را خدایا
یه عمره یه طفلی میبینم که خوابه میسوزم
میبینم یه ماهی که بیرون ز آبه می سوزم
تو فکرم میاد این عزیز ربابه میسوزم خدایا
میدیدم جلوی بابای من رو صف کشیدن
داداشم تلزی میکرد و میدیدن
سرش رو با تیر زنده زنده بریدن
خدایا شب دفن بابام چقدر زجر کشیدم
به روی حصیر جسمشو دونه دونه میچیدم
رو جسمش ردی از عصای پیر مردا دیدم
تو صحرا برا دفن کمک دست نداشتم
با دستام رگاشو رو خاکا گذاشتم
لبم رو ز روی گلوش بر نداشتم
خدایا رسان منتقم را خدایا