چهرهای آفتاب سوخته دارند، قد بلند و چهار شانهاند. شکل و شمایل روستایشان مثل دیگر روستاهای کشور است و در نگاه اول هیچ تفاوت و نکته قابل تاملی در چهره آنها دیده نمیشود.
زنان روستایی همچنان به سنتهای قدیم ایران زمین وفادارند. پای مشکها میایستند و مشک میزنند، شیر دامها را میدوشند، نان میپزند، از آن نانهای تنوری که عطرش کوچههای گِلی روستا را پر میکند.
مردها هم شغل اصلیشان دامداری است اما جوانترها تحصیلکردهاند و سرشان در درس و مشق. چهرهای کاملا عادی و معمولی از یک روستا که این سوال را در ذهن به وجود میآورد که اینها در صفحه شگفتیها چه میکنند!؟
جواب این سوال یک کلمه است:« زبان»!؟ نکته پر ابهام و مرموزی در مورد تاریخ زبان مادری اهالی این روستا وجود دارد، نکتهای بس اسرارآمیز و شگفتانگیز.
روستایی که دربارهاش حرف میزنیم نامش «زرگر» است. در 40 کیلومتری شهر قزوین، 200 خانوار در این روستا به زبان عجیب و غریبی حرف میزنند که چند سال پیش معلوم شد شاخهای از زبانهای اروپایی است.