جیک جیک مستونت بود فکر زمستونت بود؟

رنگین کمان
منتشر شده در 30 دی 1396

ماجرا از این قرار بود که ...

فصل بهار بود و مورچه‌ای کوچک در تلاش برای جمع‌کردن آذوقه و خوراک روزهای سرد زمستان.

در همان حال گنجشکی هم در پرواز و آوازخوانی و از شاخه‌ای بر شاخه‌ای دیگر پریدن بود. در همان احوال چشمش به مورچه می‌افتد که با زحمت فراوان می‌خواست

دانه‌ای را به لانه خود در همان نزدیکی ببرد. خستگی را در چشمان و احوال مورچه دید و گفت: برای چه انقدر کار می‌کنی؟ فصل بهار، فصل شادابی و طراوت، بیا باهم بازی کنیم

و از این هوای خوب بهاری لذت ببریم.

مورچه اما در جواب گفت: هوا همیشه خوب نمی‌ماند و باید برای روزهای سرد هم فکری کرد... .

دیدگاه کاربران