نگران از آنم که ببینم روزی...
که ببینم روزی در خیابانی غریب
در زمانی بس عجیب
آن رخ خاطره انگیز تو باز ، در رخم شعله زند آتش را
روی برگردانی و دور شوی
مات و مبهوت حیایت بشوم
ابر در دیده ی من خورد شود ، سیل بر آتش جانم بزند
نگرانم آن روز شعله بر دیده ی من چیره شود
و بگیرد جانم
نفسم بند آید
مات و مسکوت بمانم چون سنگ در خیابانی غریب در میان عابران و نگاهت بکنم
و نگاهت بکنم دور شوی و صدایت بزند یک مردی ... .
با صدای زیبای رایان نجفی