ای زلف خون فشان توام لیلة البرات
وقت نماز شب شده، حیّ علی الصلات
از منظر بلند، ببین صف كشیده اند
پشت سرت تمامی ذرات كائنات
خود، جاری وضوست، ولی در نماز عشق
از مشك های تشنه وضو می كند، فرات
طوفان خون وزیده، سر كیست در تنور؟
خاك تو نوح حادثه را می دهد نجات!
بین دو نهر، خضر شهادت به جستجو ست
تا آب نوشد از لبت، ای چشمه ی حیات
ما را حیات لم یزلی، جز رخ تو نیست
ما بی تو چشم بسته و ماتیم و در ممات
عشقت نشاند، باز به دریای خون، مرا
وقت است تیغت آورد از خود، برون، مرا
شعر از علیرضا قزوه