خلاصه داستان: در سفر دو روزه ای که داشتیم، روز دوم با بچه ها رفته بودیم طبیعت اطراف رو ببینیم. اونا وایسادن عکس بگیرن و من جدا شدم برم ببینم جلوتر چه خبره ... که یهو "نیمه گمشده" رو دیدم که نشسته رو یک تخته سنگ لبه پرتگاه و از منظره لذت میبره. اول خواستم یک عکس توپ اینستاگرامی ازش بگیرم، بعد برم جلو احوال پرسی کنم، ولی نمیدونم چرا هول شدم و رفتم دنبال بچه ها .... ادامش رو با دیدن فیلم متوجه میشین