داستان بچه فیل مولانا

پارچینا
منتشر شده در 16 آذر 1399

مشهور است که فیل ها احساسات قوی دارند و کودکانشان در گروه محبوب همگان اند.


در این جا مولانا جلال الدین محمد بلخی یگانه داستان پرداز عرفانی در قالب داستانی ماجراجویانه قصه مردمی را می گوید که سحرگاهی و بی وقت در دشتی پیاده شدند. دشت در هندوستان سرزمین داستان ها قرار داشت. آنها گرسنه بودند و می خواستند تفریح کنند از مراتب دشت هم بی خبر بودند. مرد دانایی برای آگاهی دادن به آنها خود را زحمت داده و به ایشان سفارش می کند که در راهتان برای کباب کردن گوشت متعرض بچه فیل ها نشوید و به میوه و سبزیجاتی که از جنگل می خورید قانع شوید. اما مردم حریص به حرف او گوش نمی دهند.


گوید آن رنجور ای یاران من/ چیست این شمشیر بر ساران من


ما نمیبینیم باشد این خیال /چه خیال است این که این هست ارتحال


یکی از آنها میگوید خب این شمشیر رو بیخود که پشت سر نکشیدیم و اتفاقا بچه فیلی رو شکار می کنند. بجز یکنفر همگی در شکار شرکت میکنند بعد کباب هم برای استراحت میخوابند.


آن یکی همره نخورد و پند داد /که حدیث آن فقیرش بود یاد


وقت خواب که همه آسوده بودند آن یک نفر از گرسنگی بیدار مانده بود. دید که در یک لحظه مادر بچه فیل برای انتقام آمد و هر کسی را که در شکار بود نابود کرد. و تنها او را زنده گذاشت چرا که او بوی فرزندش را میشناخت و اینگونه خطاکارن را تشخیص میداد.


مولانا میگوید خداوند همانطور خطاکاران را میشناسد و مراقب بندگانش هست. خداوند بندگانش را دوست دارد و انتقام بدی در حق آنها میگیرد.چرا که


اولیا اطفال حقند ای پسر / حاضری و غایبی بس باخبر


بنابراین انسان آگاه باید در حق مردم بدی نکند بخصوص در مسائل مالی چراکه


مال ایشان خون ایشان دان یقین/ ز انکه مال از زور آید در یمین


دانلود سایر ویدئوهای مولانا: کانال پارچینا (@parchina)


زندگی بدون نهنگ ممکن نیست enahang.ir

دیدگاه کاربران