ابن سیرین چگونه نفس خودرا کنترل کرد

شالکه
منتشر شده در 05 آذر 1397

یه جوون زیبایی بود به نام ابن سیرین ...


شغل این جوون بزازی بود ، مغازه هم نداشت ...


فقط یه سبد داشت که رو سرش میذ اشت و تو این کوچه ها را میافتاد و کاسبی می کرد و گاهی هم برای رفع خستگی گوشه ای می نشست و بساطش را کناری پهن می کرد. 


از قضا زن جوا نی عاشقش شده بود و تصمیم گرفته بود ا و را به دام بندازه .


این بود که رفت پیش ابن سیرین و گفت : 


" من شوهرم مریضه ، لباس میخوام براش بخرم اما میخوام به سلیقه خودش باشه .


بساطتو جمع کن پاشو بریم پیش شوهرم ... "


ابن سیرینم قبول کرد و با آن زن راهی خانه ا شان شد .


زن وارد شد و ابن سیرین هم یا ا.. گویان پشت سرش وارد خونه شد 


اتاق اول را گذراند ، دومی را هم همین طور ، رسید به اتاق سوم ...


دید نه بابا مثلی که اینجا هیچ خبری نیست .


رو کرد به به اون زن و گفت : " پس شوهرت کجاست .؟ !


اون زن هم خیلی راحت گفت : " من که شوهر ندارم .


بعد به ابن سیرین گفت : ببین اینجا خونه ی منه ، تو هم الان تو خونه ی منی ، اگه آماده برای گناه نشی داد میزنم که مزاحمم شدی .


ابن سیرین یکباره متوجه شد در باتلاقی افتاده که هر چی بیشتر دست و پا بزند بیشتر فرو خواهد رفت . 


این بود که رویش را کرد به سمت آسمان و گفت :


" ای خدا تو که میدونی من اهل این کارا نیستم پس خودت نجاتم بده "


در همین حال یک فکری به خاطرش رسید ، گفت :


" باشه نیاز نیست داد بزنی ، من آماده میشم برای گناه ، فقط به من بگو دستشویی خانه کجاست ! "


آن زن هم با این خیال که او راضی شده محل دستشویی را نشون داد


ابن سیرین رفت داخلش ؛ و تا تونست از نجاسات اونجا برداشت و به خودش مالید ... ! ؟


و اومد و یک گوشه نشست .


دختره تا وارد اتاق شد ، دید چه بوی بدی میآد ...


رویش را برگردوند و ابن سیرین را در آن وضع دید ، گفت :


" چرا خودتو اینجوری کردی ؟ "


ابن سیرین گفت : " این تجسم عملیه که ازم میخواستی انجام بدم ! "


آن زن با عصبانیت و ناراحتی ابن سیرین را با همون وضع از خانه خود بیرون کرد . 


چقد سخته آدمو با اون قیافه تو خیابونا ببینند !!!


ولی نه ... !


خدا آبروی بنده ای رو که حرمت حفظ کنه ، نمیریزه ، میگین چه جوری ؟


حالا میگم : 


ابن سیرینم با همون قیافه از خونه اومد بیرون ، اما :


انگار اون روز و آن ساعت همه مردو مرده بودن ؟ !


هیچ کس ابن سیرین را با اون قیافه ندید ، واز آن روز به بعد از او بوی خوشی استشمام می شد 


و خداوند علم تعبیر خواب را به او عنایت فرمود


میدانید چرا ؟؟


چون حفظ حرمت کرد ه بود و بر نفس خویش به یاری خدا غلبه کرد

دیدگاه کاربران