همهی بازیهای را نمیتوان به یک چشم نگاه کرد، چون اهداف متفاوتی دارند و برای گروههای مختلفی از مخاطبین ساخته میشوند. Just Cause از آن دسته بازیهایی است که خیلی راحت کار خودش را میکند و چیزی را جدی نمیگیرد.مگر غیر از این است که یک بازی، قبل از هرچیز، باید سرگرمکننده باشد؟ خب، Just Cause 3 مترادف سرگرمکننده است. یعنی اعضای استودیوی آوالانچ دور هم جمع شدهاند و از خود پرسیدند: چه کار کنیم محصولمان «باحال»ترین بازی سال باشد؟ بعد همهی ایدههایی را که به ذهنشان رسیده در بازی جمع کردهاند و نتیجه چیزی شده که فقط مخاطبش را سرگرم میکند، نه کمتر و نه بیشتر. این دستاورد کمی نیست، چون قرار نیست همه در بازیهایشان با روایتهای پیچیدهی داستانی لحظات دراماتیک خلق کنند و به کمک یک گیمپلی گسترده، صدها ساعت تجربهی تازه به گیمر ارائه دهند. همینکه با ذوق و شوق سمت بازی میروید تا ببینید این دفعه باید کجا را منفجر کنید یا دنبال راههای جدیدی برای وصل کردن همهچیز به هم بگردید، یعنی بازی موفق شده به هدفش برسد. حالا اینکه شخصیتهای داستان مقوا را هم پشت سر گذاشتهاند و گاهی چند باگ خندهدار هم در بازی میبینید، دیگر اهمیت زیادی ندارد. در واقع مسئلهی اصلی در این مورد خاص این است که چطور به Just Cause 3 نگاه کنیم تا از آن لذت ببریم؟ آیا دنبال داستان قوی هستیم یا موسیقی گوشنواز؟ اینجا است که نکتهی ظریفی خودنمایی که شاید قبلاً کمتر به آن توجه میکردیم: این ما هستیم که باید انتظاراتمان را از بازیها تنظیم کنیم، نه اینکه بازیها حتماً باید آن چیزی باشند که ما میخواهیم.