در روزهای آخر اسفند در نیمروز روشن
وقتی بنفشه ها را با برگ ریشه و پیوند و خاک
در جعبه های کوچک چوبین جای می دهند
جوی هزار
زمزمه درد و انتظار
در سینه می خروشد و بر گونه ها روان
ای کاش آدمی وطنش را همچون بنفشه ها می شد با خود ببرد هر کجا که خواست
در روشنایی باران
در آفتاب پاک
در روزهای آخر اسفند در نیمروز روشن