سارا:صبر کنین..! اجازه بدین این گل ها رو بهش بدم...گل محمدی,گل صلح و دوستی! خواهش می کنم! ( حبیب جلو میاد...در عین رنگ پریدگی لبخند دلنشینش از روی چهره ش محو نمی شه!) سارا: چقدر لاغر شدی...!(حبیب عمیق و پردرد به سارا نگاه می کنه...)حبیب: خوشحالم که دوباره می بینمت سارا...! / مامور : راه بیفت...(در حال کشیدن و بردن حبیب) / سارا: منتظرت می مونم...!