می باره بارون
روی سر مجنون
توی خیابون رویایی
می لرزه پاهاش
بارونیه چشماش
میگه خدایی تو آقایی
من مأنوسم، با حرمت آقا
حرم تو والله، برام بهشته
انگار دستی، اومده و از غیب
روی دلم این جور، برام نوشته
کربلا کربلا کربلا اللهم الرزقنا
می دونم آخر، می رسه یه روزی
کنار تو آروم بگیرم
با چشمای تر، یا که توی هیأت
یا وسط روضه بمیرم
یادم میآد فکه مادرم هر شب
من و می آوردش، میون هیأت
یادم میآد مادر من با اشک
می گفت تو رو کشتند تو اوج غربت
کوچیک بودم که مادرم ،حرز تو گردنم می کرد
وقتی محرم میومد، لباس سیاه تنم می کرد
بزرگترای من، من و ،به مجلس تو برده ام
هوام و داشته باش آقا، من و به تو سپرده اند
حسین...........