میدونم که تو هم توی قلبت عقده هایی داری
عقده هایی که اومدن از نقطه های تاریک
تو مثل من دلت سوخت از نقره های داغی
که حک کرده اسم ما رو نخبه های یاغی
الان دوازده شبه، از صبح پای کاریم
بازم روبرو شدیم با سفره های خالی
این حرفا شدن فقط مشتی گفته های عادی
تو هم پری از این همه حفره های مادی
خیابونا پر از مشتی کاسب پست
پر از آدمای محتاج کاسه به دست
پر از آدمای خردمند و تحصیل کرده
که زندگی انزوار رو بهش تحمیل کرده
پر از آدمای سخت کوش کارگر
که کاغذ فردای روشن رو پاره کرد
پر از کسی که دنبال پول، کلی گشت
آخرم رسید به فروش کلیه ش
پر از اونا که سالها خوندن درسهای بدن
...