یک سگ بی خانمان که تو پارکینگ یک شرکت زندگی میکرد. او زمستون سرد رو بدون هیچ سرپناهی در بیرون سپری میکرد و روی زمین و یا سیمان میخوابید.هروقت نزدیکش میشدیم، برای دtاع از خودش صدا در میاورده و حتی سعی میکرد گاز هم بگیره.بهمون گفته بودن که او خاطرات وحشتناکی از کسانی که سگ ها رو میگیرن داشته که وحشیانه دنبالش میکردن و سعی میکردن با قلاب بگیرنش.برای هممین تصمیم گرفتیم که تحت نظر یک دامپزشک بهش کمی آرام بخش تزریق کنیم. بعدش او یکم آرامتر شد و به ما اجازه داد تا بهش کمک کنیم.