پسرم...
در این بیست و چند سال سبزی بهار زندگی پدر را دیدی ...
سرمای زمستانش را از پشت حجاب غرور مردانه اش نگاه کردی...
و در گرمای تابستان عشق مان قد کشیدی...
و برگ های خشک ریخته ی خزان زندگیمان را در آلبوم سینه ات حک کردی...
حرفی ندارم برایت !
جز اینکه همه چیز تکراری است جز سه چیز ... .
عشق و عشق و عشق...
پدر مهربانت اسدالله یکتا