شبانگاهان تا حریم فلک چون زبانه کشد سوز آوازم
شرر ریزد بی امان به دل ساکنان فلک ناله ی سازم
دل شیدا حلقه را شکند
تا برآید و راه سفر گیرد
مگر یکدم گرم و شعله فشان
تا به بام جهان بال و پر گیرد
—
خوشا ای دل
بال و پر زدنت
شعله ور شدنت در شبانگاهی
به بزم غم
دیدگان تری، جان پر شرری، شعله ی آهی
بیا ساقی
تا به دست طلب گیرم از کف تو
جام پی در پی
به داد دل ای قرار دلم
نوبهار دلم می رسی پس کی؟
چو آن ابر نو بهار من
به دل شور گریه دارم من
می توانم آیا نبارم من؟