فلسفه وجود شیر در تعزیه محرم

به سوی نور
منتشر شده در 27 شهریور 1397

قدیمی ترین سندی که برای این داستان موجود است، نقلی است که مرحوم شیخ کلینی در کتاب شریف کافی آورده است. تذکر این نکته لازم است که ما از این داستان به «نقل» تعبیر کردیم نه «حدیث» زیرا حدیث آن است که به معصوم منتسب است و این داستان را مرحوم کلینی به معصوم نسبت نمی دهد. متن این است:


الْحُسَیْنُ بْنُ محمد قَالَ: حَدَّثَنِی أَبُو کُرَیْبٍ وَ أَبُو سَعِیدٍ الْأَشَجُّ قَالَ: حَدَّثَنَا عَبْدُ اللَّهِ بْنُ إِدْرِیسَ عَنْ أَبِیهِ إِدْرِیسَ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ الْأَوْدِیِّ قَالَ: لَمَّا قُتِلَ الْحُسَیْنُ (ع) أَرَادَ الْقَوْمُ أَنْ یُوطِئُوهُ الْخَیْلَ فَقَالَتْ فِضَّهُ لِزَیْنَبَ: یَا سَیِّدَتِی إِنَّ سَفِینَهَ کُسِرَ بِهِ فِی الْبَحْرِ فَخَرَجَ إِلَی جَزِیرَهٍ فَإِذَا هُوَ بِأَسَدٍ فَقَال:َ یَا أَبَا الْحَارِثِ أَنَا مَوْلَی رَسُولِ اللَّهِ (ص) فَهَمْهَمَ بَیْنَ یَدَیْهِ حَتَّی وَقَفَهُ عَلَی الطَّرِیقِ وَ الْأَسَدُ رَابِضٌ فِی نَاحِیَهٍ فَدَعِینِی أَمْضِی إِلَیْهِ وَ أُعْلِمُهُ مَا هُمْ صَانِعُونَ غَداً قَالَ: فَمَضَتْ إِلَیْهِ فَقَالَتْ: یَا أَبَا الْحَارِثِ فَرَفَعَ رَأْسَهُ ثُمَّ قَالَتْ: أَ تَدْرِی مَا یُرِیدُونَ أَنْ یَعْمَلُوا غَداً بِأَبِی عَبْدِ اللَّهِ (ع) یُرِیدُونَ أَنْ یُوطِئُوا الْخَیْلَ ظَهْرَهُ قَالَ: فَمَشَی حَتَّی وَضَعَ یَدَیْهِ عَلَی جَسَدِ الْحُسَیْنِ (ع) فَأَقْبَلَتِ الْخَیْلُ فَلَمَّا نَظَرُوا إِلَیْهِ قَالَ لَهُمْ عُمَرُ بْنُ سَعْدٍ (لَعَنَهُ اللَّهُ): فِتْنَهٌ لَا تُثِیرُوهَا انْصَرِفُوا فَانْصَرَفُوا.(1)


ادریس بن عبد الله اودی گوید: چون حسین (ع) شهید شد و آن لشکر خواستند اسب بر بدنش بتازند، فضه به زینب گفت: ای بانوی من سفینه، کشتی اش در دریا شکست و به جزیره‏ای افتاد و به شیری برخورد، به آن شیر گفت: ای ابا الحارث(2)من آزاد کرده رسول خدایم، آن شیر در برابرش همهمه ای(3) کرد تا او را به راه آورد، در این گوشه هم شیری خوابیده است، بگذار من بروم‏ و به او آگاهی دهم که این مردم فردا چه خواهند کرد.


گوید: فضه نزد آن شیر رفت و گفت: ای ابا الحارث، آن شیر سر بلند کرد و فضه به او گفت: می‏دانی فردا می‏خواهند با امام حسین(ع) چه کار کنند، می‏خواهند اسب بر پشتش بتازند.


گوید: آن شیر آمد تا دو دست خود را روی جسد حسین(ع)نهاد، لشکر پیش آمدند و چون آن شیر را دیدند عمر بن سعد به آنها گفت: این فتنه‏ای است مبادا آن را برانگیزید، برگردید، آنها هم برگشتند.

دیدگاه کاربران