سن و سالش به چهل رسیده و آنقدر سالهای اخیر را سخت گذرانده که میگوید فکرش را نمیکرده چهلسالگی را ببیند. خانهای ندارد و زندگیاش را از دست داده و گاهی به اصرار نیروهای اورژانس اجتماعی شب را در گرمخانه میگذراند. حالا همه زندگیاش شده کارتنخوابی و زبالهگردی آن هم با یک گونی زهواردررفته که خودش میگوید خانه و زندگی و همسر و پدر و مادر و همهچیزش را داده تا دست آخر همین گونی را دستش بگیرد. این گوشهای از روایت یک بیخانمان است. حالا چهلساله شده و در برنامهای که قرار بود صرفا تصویری کلی از رفتنشان به گرمخانه به تصویر بکشد راضی شده روایت کوتاهی از زندگیاش را برای ما روایت کند.