دهانت را می بویند
مبادا که گفته باشی دوستت می دارم.
دلت را می بویند
روزگارِ غریبی ست، نازنین
و عشق را
کنارِ تیرکِ راه بند
تازیانه می زنند.
عشق را در پستوی خانه نهان باید کرد
در این بُن بستِ کج وپیچِ سرما
آتش را
به سوخت بارِ سرود و شعر
فروزان می دارند.
به اندیشیدن خطر مکن.
روزگارِ غریبی ست، نازنین
آن که بر در می کوبد شباهنگام
به کُشتنِ چراغ آمده است.