میرفتم لای باد
رسیدم به یه شمع
خواستم دورش بپیچم
یهو زل زد تو چشم
پرسید کجا میری
گفتم دنیا رو ببینم
گفت حیف من گیر این تنم
همین جا اسیرم
میسوزم بدم نور
قدم بشه کم
اشک شم بچکم
یه روزم بمیرم
درکش برام سخت
حتما یه دلیلی هست
باد صدا زد هووو
یعنی باید رفت
خوابیدم روی خاک
می تاب بالا سرام آفتاب
لحظه ی ابر، قطره ی آب
یهویی رو صورت ام افتاد
نفس ام حبس، قلب تاپ تاپ
توی سینه ام می شه پرتاب
تونل سرد و می خورم سُر
آخرش می پرم از خواب
آسمون پر ستاره است
جای سوزن نیست
چشمامو با دستام میمالم
دوباره میبینم این دفعه خبری نیست
تکراریست
همون سیاه همیشه لکه های براق
با خودم فکر میکنم کدوم حقیقت داره میبرتم خواب
نشستم روی سنگ، صاف تووی دشت
خورشید موی بور شونه کرد
افشون پریشون روی هم
با نگاهش تن من میشه گرم
وصلم، مِی مستم
تو دلِ نیستی من هستم
من نورم، من رنگ ام
من خطم ، من رسمم
همه چیز و همه کَسم
همه جای دنیام
اون ذات یگانه
توو بطنم و عریان
بر میگردم تووی تنم
همون راضی تنهام
همون جام
چشمامو باز میکنم جاریه اشکام