معجزه امام رضا ( ع ) برای دختر مسیحی

شالکه
منتشر شده در 03 آذر 1397

کتاب کرامات الرضویه (ع) به قلم علی میرخلف زاده، منتخبی از معجزات امام علی بن موسی الرضا(ع) بعد از شهادت است که به مناسبت دهه کرامت و ولادت هشتمین پیشوای شیعیان در شماره های گوناگون تقدیم علاقمندان به این امام همام می گردد.


  • شفای مسیحی 

من از کودکی مسیحی بودم و پیروی از حضرت عیسی (ع) می نمودم و حال مسلمانم و اسلام را اختیار نمودم و اسمم را مشهدی احد گذارده ام و شرح حالم از کودکی چنین است .


دو ماهه بودم پدرم دست از مادرم برداشت و زن دیگری اختیار کرد و من به واسطه بی مادری با رنج بسر می بردم تا اینکه چون دوساله شدم، پدرم مرد و بی پدر و مادر نزد خویشان خود به سر می بردم تا جنگ بلشویک پیش آمد و نیکلا پادشاه روس کشته شد و تخت و بختش بهم خورد و من از شهر روس به طوس آمدم در حالتی که شانزده ساله بودم و چون چند ماهی در مشهد مقدس رضوی (ع) به سر بردم، مریض شدم و به درد بیماری و غربت و بی کسی و ناتوانی گرفتار گردیدم تا اینکه مرض من بسیار شدت کرد.


شبی با دل شکسته و حال پریشان بدرگاه پروردگار چاره ساز به راز و نیاز مشغول شدم و گفتم الهی به حق پیغمبرت عیسی بر جوانی من رحم کن؛ خدایا بحق مادرش مریم بر غربت و بی کسی من ترحم فرما؛ پروردگارا به حرمت انجیل عیسی و بحق موسی و توراتش و به حق این غریب زمین طوس که مسلمان ها با عقیده تمام به پابوسش مشرف می شوند که مرا شفا مرحمت فرما و از غم و رنج راحتم نما.


با دل شکسته بخواب رفتم در عالم خواب خود را در حرم مطهر حضرت رضا (ع) دیدم در حالتی که هیچکس در حرم نبود. چون خود را در آنجا دیدم مرا وحشت فرا گرفت که اگر بپرسند تو که مسیحی هستی در اینجا چه می کنی؟ چه بگویم؟


ناگاه دیدم از ضریح نوری ظاهر گردید که نمی توانم وصف کنم و سعادت با بخت من دمساز شد و دیدم در جواهر ضریح باز شد و وجود مقدس ‍صاحب قبر حضرت رضا (ع) بیرون آمد درحالی که عمامه سبزی چون تاج بر سر و شال سبزی بر کمر داشت و نور از سر تا پای آن بزرگوار جلوه گر بود به من فرمود:


ای جوان تو برای چه در اینجا آمده ای؟ عرض کردم غریبم؛ بی کسم؛ از وطن آواره ام و هم بیمارم؛ برای شفا آمده ام بقربان رخ نیکویت شوم؛ من دست از دامنت برندارم تا بمن شفا مرحمت نمائی .


شاه گفتا شو مسلمان ای جوان// تا شفا بدهد خداوند جهان


بر رخ زردم کشید آن لحظه دست// جمله امراض از جسمم برست


چون شدم بیدار از خواب آن زمان// بر سر گلدسته می گفتند اذان


پس از بیداری چون خود را صحیح و سالم دیدم، صبح به بعضی از همسایگان محل سکونت خود خوابم را گفتم. ایشان مرا آوردند محضر مبارک آیت الله حاج آقا حسین قمی دام ظله و چون خواب خود را به عرض رسانیدم مرا تحسین فرمود.


پس حضور عده ای از مسلمین// من مسلمان گشتم از صدق و یقین


نور ایمان در دلم افروختند// مذهب جعفر مرا آموختند


چون اسلام اختیار کردم و مسلمان شدم از جهت اینکه جوان بودم به فکر زن اختیار کردن افتادم و از مشهد حرکت نموده به روسیه رفتم برای اینکه مشغول کاری بشوم .


از آنجائی که تحصیلاتم کافی بود در آنجا رئیس کارخانه کش بافی و سرپرست 400 کارگر شدم و در میان کارگران دختری با عفت یافتم. کم کم از احوال خود به او اظهار نمودم و گفتم تو هم اگر اسلام قبول کنی من تو را به زوجیت خود قبول می کنم .


آنگاه با یکدیگر به ایران می رویم. آن دختر این پیشنهاد مرا قبول کرد و در پنهانی مسلمان شد لکن به جهت اینکه کسان او نفهمند به قانون خودشان آن دختر را برای من عقد نمودند و بعد از آن من او را به قانون قرآن و اسلام برای خود عقد کردم و آنگاه او را برداشته به ایران آوردم و به مشهد آمده و پناهنده به حضرت ثامن الائمه (ع) شدیم و خداوند علی اعلا از آن زن دو دختر به من مرحمت فرمود و چون بزرگ شدند ایشان را به دو سید که با یکدیگر برادرند تزویج نمودم؛ یکی به نام سید عباس و دیگری سید مصطفی کمالی و هر دو در آستان قدس رضوی شغلشان زیارت خوانی است برای زائرین و من خودم به کفش دوزی برای مسلمین افتخار می نمایم .

دیدگاه کاربران
<