متن آهنگ حسین محسن چاوشی
ز دور ندا داد برادر برده اند سر و دست و تنم را!
بستند به ناحق ره حق را کشتند گلوی نفسم را…
دستی که بدادی به خدایت دستان خدا بود بریدند!
آن دست ببرد سر حق را خشکانده همه کار و کسم را…
بی دست به دیدار خدا شو خود مست به دیدار خدا شو
سیراب شوی از بر معبود من نیز شکستم قفسم را…
هر آنچه که دلبستگیم بود…
از بند دل و جان بردار دادم به رهش جانم و حتی…
فرزند صغیر نورسم را!
من تا چه خواهم که نیارزد تاجی که پر از نخوت و رنگ است
من در پی حق آمده بودم وقتی کشانم هوسم را…
گر باز بیایم به زمانت گر باز کشانن به تیغم
تقدیم کنم جان و سرم را تعظیم کنم دادرسم را…
لبخند نیامد به لبانم از فتنه ی گردن به جرسها
رو ترش کنم اهل هوس را عباس بداند هوسم را!
هر بار بیاید شب هجران در گور بلرزد تن شیطان
افتاده ز چشم نور بنگر خود نور مزار خلصم را
آن ذبح خیالش که بریده ست اما به زمین هرزه ی خود را
این داس هرس کرد هوس را خود را به تماشا هوسم را
محسن چاوشی حسین