لب های خشکیده نمیبارد نمی باران
خسته ز بادو خاکو دودم گشته ام حیران
تنها میان شوره زاری در دل خورشید
آغشته در گردو غبار اشک و تردید
از تشنگی جانم به لب افتاده صحرا
اعماق ذهنم قطره ای از آب دریا
از تشنگی جانم به لب افتاده صحرا
اعماق ذهنم قطره ای از آب دریا