نگاش به سمت آسمونستاره ها رو می شمرد
خسته می شد بلند می شدزخمای پارو می شمرد
یکی دو تا و هفتا زخمدستی رو پاهاش می کشید
زخمای پا تموم می شدزخمای دستاشو می دید
به ماه آسمون می گفتشمع شبستون منی
یاده عمو بخیر که تومثل عمو جون منی
راستی تو از تو آسمونببین بابای من کجاست
بهش بگو که دخترت ساکن تو خرابه هاست
بهش بگو دختری که شونه به موهاش می زدی
جون به لبش رسیده و تو از سفر نیومدی
من را ببخش اگر که لکنت زبان گرفتم
آخر شکسته دستی دندان شیری ام را