نسیمی از خم کوچه، بهار می آوردعلی برای حبیبش انار می آوردخبر دهان به دهان شد انار را بردندو سهم یک زن چشم انتظار را خوردندز باغ سبز تو هیزم به بار آوردندانار را همه بردند و نار آوردندقرار بود نرنجی ز خار هم... اما...به چادرت ننشیند غبار هم... اما...قرار بود که تنها تو کار ِخانه کنینه این که سینه سپر، پیش تازیانه کنیفدای نافله ات! از خدا چه می خواهی؟رمق نمانده برایت...شفا نمی خواهی؟