در وصف قسمت دوم بازی Life is Strange: Before the Storm، همین بس که یک داستانگویی منظم و هدفمند، شخصیتپردازیهایی بینقص و روایتی مثال زدنی را تقدیم مخاطبان میکند
در نقد نخستین قسمت از پیشدرآمدِ داستانیِ یکی از بهترین بازیهای مولف در نسل هشتم یا همان Life is Strange: Before the Storm، از اینها گفتم که بازی در همان اپیزود اولش دنیای زیبایی را نشان مخاطبانش داد، پتانسیلهای بسیاری را به رخ آنها کشید و ثابت کرد که اگر از نظر قصهگویی با همین فرمان به سمت پیشرفت برود، قطعا در دو اپیزود بعدی به جایگاه فوقالعادهای میرسد. خب، بگذارید همین ابتدای کار خیالتان را راحت کنم که این اتفاق تقریبا به بهترین شکل ممکن، در دومین قسمت از بازی رخ داده است. قسمتی که در آن، برخلاف اپیزود اول به جای شکستن، عصبانیت و دیوانهبازیهای نوجوانانه، نوبت به آرامش، احساس و پرداختی مطلق به دوستی میرسد. چون در این اپیزود، سازندگان دیگر نه فکر معرفی شخصیتهایشان هستند و نه میخواهند رابطه موجود مابین کلوئی و ریچل را خلق کنند. بلکه به جای اینها، برای ساخت دومین اپیزود از Before the Storm، این افراد تمام تمرکزشان را بر آفرینش اثری احساسی گذاشتهاند که از همان آغاز به زیبایی مخاطب را در خود غرق میکند، جذاب ادامه مییابد و فوقالعاده به پایان میرسد. اثری که هم مفاهیم فلسفی در داستان آن به شدت بیشتر از قسمت قبلی جریان یافتهاند و هم از حیث موفقیت در درگیر کردن مخاطب با داستانگویی بازی، در جایگاه بسیار بهتری نسبت به اپیزود آغازین قرار میگیرد. خلاصه اگر تا به امروز تردیدی نسبت به موفقیت این پیشدرآمد داشتم، دیگر فقط میتوانم روزهای باقیمانده تا انتشار اپیزود سوم بازی در تاریخی نامشخص (!) را بشمارم.