رادیو چهرازی - پاییز یهو میاد

مهرگان
منتشر شده در 05 آبان 1397

پاییز که میشه ما بی اختیار میریم اتاق جمشید


پاییز یهو میاد


تو یه روز


مثل بهار و بقیه


صبح زود بیدار میشی میبینی حیاط شده طوفان رنگ و رنگ که بر پا در دیده میکند


مام مثل عوام الناس مثل سیاوش قمیشی و کریس دی برگ عقیده داریم پاییز دلگیره


شباش صدای بوف میاد


به جمشید میگیم سرِ مرگی مهمون نمیخوای دلمون گرفته


میگه بابا کجاش دلگیره؟! نیگا نارنگیا رو...نیگا نارنجیا رو ... به زبان حال با انسان سخن میگه... خرمالو رو بیبین


میگم جمشید نارنجی چیه؟ مهر.. آبان... وای از آذر.... چیجوری بگذرونیم امسال رو؟


تولد جمشید آبانه .. خب معلومه خوشش میاد... راه میره میگه دنیا یعنی محاسن پاییز


میگم خب مثلاً چارتا مثال بزن از این محاسن


میگه دلبر لباس قشنگا رو از تو گنجه در میاره...پایین کمی لخت...بالا کت و کلفت...آدم هَز میکنه


میگم اولاً چشتو در میارما...دوماً اینکه نصفش معایبه...حیف تابستون نبود... که همش لخت؟


یه چایی میریزه، میزاره جلومون


میگه حالا دلبر هیچی... شبا رو چی میگی؟! مگه تو خودت عاشق شبا نیستی؟! پاییز همش شبه دیگه... نصف روز غروبه


میگم آقا ما دو ساعت شب بسِمونه...زیاد هم هست... میخوایم زودتر بیدار شیم تموم شه... یه چراغی میزاریم اون گوشه تاریک روشن میشینیم ستاره میشماریم تا سحر چه زاید باز


میگه چایی از دهن افتاد


جمشید اگه پاییز اینقدری که تو میگی خوبه چرا ما هر سال روز اول پاییز دلمون خالی میشه؟ همه به این زرد و نارنجی نیگا میکنن حالشون جا میاد چرا ما بلد نیستیم؟! چرا همه رفت و بودناشون رو میزارن واسه پاییز؟! چرا پاییز هیشکی برنمیگرده؟ 


جمشید یه سیبیل نازک داره...سفید شده... خیلی ساله اینجاس... همه پاییزای آسایشگا رو دیده


میگه این درخت بزرگه نا نداره وگرنه بهت میگفتم پادشاه فصلها یعنی چی؟


میگم جمشید یادته هشت ده سال پیشا این زن و شوهر اتاق بغلیه رو... یارو سیبیل از بنا گوش در رفته رو میگم... واسه خودش هیبتی داشت قدیما...خوب با هم چسبیده بودن. آبان بود یا آذر ، ماه آخر پاییز، که مدیریت قدیمی درو با لقَد شکست رفت تو و دید دست هم رو گرفتن تیکه و پاره رفتن که رفتن. پاییز نبود؟


یه قلپ چای میخوره، میگه آره یادمه...

دیدگاه کاربران