سر بند یا فاطمه بستم
شیر افکنه ضربه ی شصتم
شاگرد رزم اباالفضلم
من قاسم بن الحسن هستم
تو کربلام تا ، که جای بابا
جنگ جمل بر پا کنم جای مدینه
طوفان شده باز ، تو سینه ی من
خون تموم این سپاه پای مدینه
من لشگر خون خدام
غیرت می باره از چشام
خون علی ی تو رگام
من مجتبای کربلام
آه ای عمو من کمین خوردم
زخم جگر روی زین خوردم
برس به فریاد سربازت
از روی مرکب زمین خوردم
تا که نفس هست ، بیا کنارم
تا روی ماهت رو دم آخر ببینم
اما عمو جون ، طاقت ندارم
نمی تونم تو رو با چشم تر ببینم
ببین چقد زیبا شدم
چه خوش قد و بالا شدم
بگو ازت رضا شدم
من مجتبای کربلام