«مجیدی» در فرش دوازدهم با نام «دست آفرینی هدیه به دوست»، حکایت پیرمردی شهرستانی را روایت می کند با بقچه ای در دست. درون این بقچه قالیچه ای است که خود او بافته و به تهران آورده است. او قصد دارد این قالیچه را تقدیم دوستی کند، که تماشاگر تا پایان فیلم او را نمی بیند.
پیرمرد از میان کوچه های شمال تهران عبور می کند. به در خانه ای قدیمی می رسد. در را می کوبد اما کسی خانه نیست. او مجبور می شود که پشت در منتظر بماند. تمام فیلم مجیدی گسترش عرضی لحظاتی است که پیرمرد پشت در خانه دوست خود در انتظار آمدن اوست. او قالیچه را پهن می کند، روی آن نماز می خواند، غذا می خورد و سپس به خواب می رود. دقت فوق العاده م